ما رفتیم و تهش نوری ندیدیم...

ساخت وبلاگ

.

.

از تو به خنده ای ای گذرا فکر می کنم

تو نیستی و من به کجا فکر می کنم

تو وعده ی رسیدن هرگز رسیدنی

ناچار من به باد هوا فکر می کنم

چون برف روی دامنه در ترس ریزشم

وقتی به ارتعاش صدا فکر می کنم

با من چه کرده ای که در اوج تناقضم

مشتاق مرگم و به بقا فکر می کنم

هر شب به تـو ، به تـو ، به تـو ، تنها به تـو ، به تـو

هر شب ببین به چند خدا فکر می کنم

زندانی خیال تو باید رها شود

دارم به اعتصاب غذا فکر می کنم ...

.

.

.

.

+نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۲ساعت 15:5  توسط سمیرا فراهی  | 

مرهم به زخم بسته که راهی نمی برد...
ما را در سایت مرهم به زخم بسته که راهی نمی برد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezoye-kham بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 15:02