هنوز تا متولد شدن مجالم هست ...

ساخت وبلاگ
 


امشب هم
مثل هر سال
در این دقایق متفاوت ترین با همیشه
که دلشوره زيستن
و هراسِ " من چه کرده ام "
ضربان قلبم را
مدیریت می کند ؛

حالا
که همه ی فصل ها
و همه ماهها و هفته ها
و روزها
و شب ها را
در ذهنم ورق می زنند
و من بايد پاسخ بدهم
كه ثانيه هايم چگونه مردند ؛
مدام این بیت
در ذهنم مرور می شود که:
"مرا ببخش که می خواهم و توانم نیست ..."
 
بعد از این همه سال
که بزرگترین هدیه ات
در دقیقه هایم تابیده
و با استحقاق نداشته
- و بدون انتخاب -
خودت ، بودن را
برایم خواستی
و زندگی را به من بخشیدی ؛
تنها و تنها
قلبی دارم
که با تمام آن چه
به روزش آورده ام
اولین و آخرین دارایی من است .

و حالا
من هم
مثل خودت می دانم
جایش
فقط پیش تو امن است و بس .

قلب
و شور
و هر قدر از آسمان
که در من باقی مانده است
برای تو .

لحظه هایم را حفظ کن
از هر آن چه
که از ابتدا
برایم خوابش را ندیده بودی ؛
كه امانتی که به من بخشیدی
سرانجام
فقط و فقط
به خودت بر خواهد گشت و بس ...

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۶ساعت 0:0  توسط سمیرا فراهی  | 
مرهم به زخم بسته که راهی نمی برد...
ما را در سایت مرهم به زخم بسته که راهی نمی برد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezoye-kham بازدید : 145 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:11