تو را با هیچ کس مقایسه نمی کنم . چرا از خودت کمتر شده ای ؟؟؟

ساخت وبلاگ
 

زخم ها که بهتر شدند ؛

درد و هق هق و باران که آرام گرفت ؛

طوفان که تمام شد  ؛

می شود درها را باز کرد ؛

و قدم به مرور چیزهایی که هنوز مانده اند گذاشت .

آن وقت است که خودت می مانی

و حجم انبوهی از گرد و غبار.

و داشته هایی که باید از میان خاک و خرده های به جا مانده

ازخشم و تلاطم و نفرت

بیرونشان بیاوری .

تازه این اول کار است .

سخت تر از آن دل کندن از چیزهایی ست ؛

که سالم مانده اما دیگر

به کار من امروز بعد از طوفانت نمی آید .

چیزهایی که باید پیدا شوند ؛

آرام مرورشان کنی ؛

و در نهایت اقتدار

گوشه ای دور از امروز و مقتضیات تحمیلی اش

آن ها را به دفتر خاطرات بسپاری .

و آن وقت

دست به زانو بگیری

و درست مثل قبل ترها

آرام و استوار بایستی ؛ قدم برداری و نفس بکشی .

بی شک

در روز و دقیقه ای خاص

در بازه ای که خیلی از بغض ها

تن پوش عادت به قامت کشیده اند ؛

 در آسمان

_ فقط در مقابل چشم های تو _

تصویر تیراندازی نقش می بندد

که خوب میدانسته تیر خلاص را

باید در چه زمان و مکانی به قلبت هدیه دهد .

آن وقت است

که لبخندی عمیق و خوابی آرام

مهمان لحظه هایت می شود :

 وقتی که بفهمی

چراهای روح و دلت

فقط به اندازه ی اجرای نقش در یک فیلمنامه ی از قبل نوشته شده

در حیطه ی اختیاراتت بوده است و بس .

و من نمی دانم چرا

این روز و شب ها 

آن تیرانداز ناظر و هم نفس را

از تمام این سالها و دقیقه ها و ثانیه ها

دوست تر دارم .........

مرهم به زخم بسته که راهی نمی برد...
ما را در سایت مرهم به زخم بسته که راهی نمی برد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezoye-kham بازدید : 188 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 0:36